مقاله در مورد سعادت در فلسفه اخلاق word دارای 28 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله در مورد سعادت در فلسفه اخلاق word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد سعادت در فلسفه اخلاق word ،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله در مورد سعادت در فلسفه اخلاق word :
سعادت در فلسفه اخلاق
یکى از مفاهیم مهم در اخلاق و فلسفهاخلاق، مفهوم سعادت است. واژه سعادت کهدر زبان انگلیسى با و در لاتین با eudaimonia به آن اشاره مىشود از دیربازنقشى اساسى در اخلاق و فلسفه اخلاق داشتهاست مکاتب مختلف یونان باستان هر یکبگونهاى خاص این مفهوم را در نظام اخلاقىخود جاى داده و کارکردى ویژه براى آن در نظرگرفتهاند. در نظام اخلاقى اسلام نیز مفهومسعادتمفهومىکلیدى ومحورىاستکههرچندتشابهات بسیارى با دیگر مفاهیم این واژه درنظریههاى اخلاقى گذشته دارد
ولى تفاوتىبزرگ نیز دارد که سبب شده تا فلسفه اخلاقاسلامى از این حیث نیز ویژگى خاص و ممتازداشته باشد. در این نوشتار سعى شده با سیرىگذرا در آثار فلاسفه یونان، خصوصا سقراط،افلاطون، ارسطو، زنون، اپیکور و آثار برخى ازاندیشمندان اسلامى دیدى اجمالى نسبتبهجایگاه سعادت در دو فلسفه اخلاق یونان واسلام فراهم آید. شایان ذکر است که غرض ایننوشتار نقد و تحلیل آراء این بزرگان در اینزمینه نیست و آنچه مىتواند موجب بصیرتبیشترى در مورد جایگاه مفهوم سعادت درفلسفه اخلاق شود بررسى پیشینه این مفهوم درسنت مسیحى و در آراء متفکران غربى مثلهابز، لاک و خصوصا کانت است.
بحثخود در مورد سعادت را با ذکر دوپیش فرض آغاز مىکنیم که پذیرش آنها براىاعتقاد به سعادت به عنوان غایت نهایى افعالآدمى لازم است. پیش فرض نخست آنکه افعالانسان داراى غایت است و پیش فرض دومآنکه غایت تمام افعال انسانها واحد است. بهنظر مىرسد براى قایلشدن به سعادت بعنوانغایت نهایى فعل اخلاقى چارهاى جز پذیرشاین دو پیشفرض نیست. زیرا اگر کسى معتقدباشد که افعال انسان غایتى ندارد،
یا آنکه غایتدارد ولى این غایت واحد نیست دیگرنمىتواند قائل شود که سعادت تنها غایتنهایى افعال اخلاقى انسان است مگر آنگونه کهبعدا ذکر خواهیم کرد سعادت را امرى داراىمراتب بداند که هر مرتبه خود یک غایت است. از این روست که مىبینیم ارسطو اول در صدداثبات غایتمند بودن افعال و سپس اثباتوحدت این غایتبود. او براى تبیین این امرمىگفت: هر حرکتى و هر فعلى و من جملهافعال انسان غایتى دارد. فعل ارادى عبارتاست از چیزى که متعلق خواست انسان استو فعل اختیارى یعنى چیزى که هم متعلقخواست انسان و هم متعلق توانایى اوست.
مثلا براى شخصى رسیدن به قله کوهىغایت نهایى در حرکتخویش است. اینغایت متعلق خواست اوست ولى براى رسیدنبه این غایت داشتن جسمى ورزیده لازم استو براى داشتن جسمى ورزیده بدنى سالم، وبراى بدنى سالم، غذا و براى غذا داشتن پول وبراى تحصیل پول کارکردن لازم است که اینفعل اخیر در توانایى اوست و آنرا اختیارمىکند.) او بعد از این مرحله مىگفت: تمامافعال انسان غایتى واحد دارند و این غایتواحد که هر غایت دیگرى براى رسیدن به آناست همانغایت قصوىیعنىسعادتاست. اینمطلب که هرچیزى غایتىدارد وهر فعل انسانىغایتمند است تقریبا از پذیرش عام برخورداراست اما اینکه همهانسانها غایتى واحد دارندمورد بحث و تردید واقع شده است و بعضىمعتقدندکهدرکلامارسطو مغالطهواضحى وجوددارد و مانند این است که گفته شود هر گاوىیک سر دارد پس تمام گاوها یک سر دارند. (1)
مناسب است در اینجا به مشکل آن دستهاز نظریههاى اخلاقى که غیر غایتگرایند اشارهشود. به یک لحاظ فیلسوفان اخلاق به دودسته کلى غایتگرا و وظیفهگرا تقسیم شدهاند.غایتگرایان معتقدند که هر کارى را باید باتوجه به نتیجهاش انجام داد. اگر نتیجه کارىخوب بود خواه براى خود شخص، خواه براىگروهى، یا براى عموم مطابق با شاخههاىمختلف غایتگروى آن کار را باید انجام داد ودر غیر این صورت نباید انجام داد و براىخوبى نیز معانى متفاوتى در نظر گرفتهاند مثللذت، قدرت، معرفت، تحقق کمالات نفس. برطبق نتیجهگروى قائلشدن به سعادت بعنواننتیجه نهایى اعمال امرى معقول است
. اماوظیفه گرایانى که معتقداند عامل اخلاقى بایدفعل را فقط بخاطر خود فعل و یا از آن رو کهوظیفه اوست انجام دهد، خواه این وظیفه راعقل تعیین کرده باشد یا وحى یا عرف، و نتایجعمل اصلا در انجامدادن یا انجامندادن آن تاثیرندارد، مشکل بتوانند سعادت را بعنوان غایتقصواى فعل اخلاقى توجیه کنند. کسانى مثلکانت که نمونه بارز وظیفهگروى در اخلاقاستتصریح کردهاند که تنها عملى ارزش اخلاقىدارد که فقط و فقط از روى وظیفه انجام شود ودخالت هر انگیزه دیگرى در عمل، حتىرسیدن به سعادت، سبب مىشود تا عملارزش اخلاقى نداشته باشد.
نظام اخلاقىاى کهکانت ارائه مىکند در صدد است تا هر گونهنتیجهگروى یا مصلحت اندیشى را از حوزهاخلاق بیرون کند. ولى آیا اساسا وظیفهگرائىمطلق ممکن استیا نه؟ آیا ممکن است دروراء انجام وظیفه هیچ امر دیگرى در نظرنباشد؟ این سؤالى است که هم آندسته ازمکاتب غربى که مطلقا وظیفهگرایند و همآندسته از متفکران اسلامى که معتقد به اصالتتکلیفاند باید به آن پاسخ گویند.
به هر روى پس از ذکر این دو پیش فرضبحث را به اختصار با ذکر آراء برخى فلاسفهیونان در مورد سعادت ادامه مىدهیم. لازم بهذکر است که چون بحث از مفهوم سعادتعمدتا با سه مفهوم لذت، فضیلت و حکمتبههم آمیخته است، از اینرو ما نیز به رابطهسعادت با هر یک این سه مفهوم در دیدگاهفلاسفه مذکور بطور مجزا اشاره مىکنیم.
سقراط
سقراط مىگفت: فضیلتباید خوب و سودمندباشد. تهور و بىپروائى صرف، شجاعت نیستزیرا گاهى مستلزم کارى خطرناک و احمقانهاست که نه خوب است و نه سودمند. او درباب فضیلت معتقد بود که فضیلتباید شاملمعرفت و آگاهى باشد و بدون آگاهى نمىتوانچیزى را که خوب و سودمند است انتخاب کردو از چیزى که “شر” و “پلید” است اجتنابنمود. از دید او هر فضیلتى با شناخت ومعرفت “خیر” و “شر” یکى است.
بدینسان اوتمام فضایل را واقعا با یک معرفتبرابر مىداند(وحدت فضیلت) و از این اشکال که هرفضیلتى با معرفتخیر و شر برابر نیست وممکن استشخصى بداند فعلى فضیلت استاما به آن عمل نکند با نگرشى خودگرایانه -روانشناختى پاسخ مىگوید و این احتمال را کهشخصى فعلى را فضیلتبداند ولى بدان عملنکند رد کرده و مىگوید همه ما خواهانسعادت خود هستیم و هر کارى را بخاطرسعادت خود انجام مىدهیم و چون فضیلتبراى سعادت شرط لازم و کافى است پسممکن نیست که کارى را فضیلتبدانیم و درعین حال آنرا انجام ندهیم. (2) به نظر او فقط درصورتى انسان سعادتمند است که با فضیلتباشد و در صورتى با فضیلت است که معرفتو شناخت داشته باشد.
او خطاکار بودن انسانرا بخاطر خطاى در شناختخیر و فضیلتواقعى مىدانست نه عاملى دیگر. اما آیافضیلتبراى سعادت کافى است؟ پاسخسقراط مثبت است. او چنین استدلال مىکندکه، چون فضیلتبراى استفاده درست از تمام«خیرات متعارف» (سلامتى، ثروت، قدرت ;)کافى است، پس براى سعادت نیز کافى است وبه همین خاطر خیرات متعارف در نزد او واقعاخیر نیستند. پیش فرض استدلال او این استکه هیچ سطح خاصى از«خیرات متعارف» براىسعادت ضرورى نیستبلکه «خیراتمتعارف» وسیله رسیدن به سعادتاند. او اینمطلب را که سعادت غایت نهایى انسان است وانسان هر چیز دیگرى را بخاطر سعادتمىخواهد، بدیهى دانسته و مىگوید: سعادتتنها غایتى است که دیگر سؤال بردار نیست کهسعادت را به خاطر چه مىخواهى؟
سقراط درکتاب پروتاگوراس، (Protagoras) سعادت را با بیشترین غلبه لذت بر درد و رنجبرابر دانسته و خوبى و بدى افعال را با میزانلذتى که تولید مىکنند مربوط ساخته است ومىگوید چون ماتصور مىکنیم مثلا فعلالف درمجموع لذتبیشترى تولیدمىکندتا فعلب مىگوئیم فعل الف بهتر است. کسانى درچالشباسقراطگفتهاندقضیهبرعکساست؟شایداینکه ما فعل الف را لذتبخش مىیابیم بخاطراین است که فکر مىکنیم فعل الف خوباست. این اشکال مبتنى بر این پیشفرض استکه “خوب” را مفهوم عینى بدانیم که ملاکارزشمندى هر چیز دیگرى از جمله لذت است.
در کتاب گرگیاس، (Gorgius) سقراطمفهومى از سعادت ارائه مىکند که شامل دوادعا است. الف: اگر امیال خود را ارضاء کنیمسعادتمندیم. ب: وقتى که امیال خود را بهسوى منابع در دسترسى که آنها را ارضاء مىکندسوق مىدهیم سعادتمندیم. او ادعاى دوم رابراى نشاندادن اینکه ادعاى اول چگونه عملىمىشود آورده استبر طبق ادعاى دوم تعدیلامیال و جهت دادن آنها به سوى منابعارضاءکننده، خود عین سعادت است، گرچهامیال برآورده نشوند. امیال مبین افعال ارادىاندو تماما باید عقلانى بوده و متوجه سعادتباشند. از این رو سقراط هم احتمال بدکارى وشرارات را رد مىکند و هم از گونهاىخودگروى دفاع مىکند زیرا مىگوید: هرانسانى در پى سود شخصى خویش است وسود هر انسانى نیز دربردارنده سعادت اوست.او گاهى مىگوید زندگى با بدنى بیمار ارزشندارد و به همین صورت زندگى با روحى بیماررا بىارزش مىداند، گرچه امیال ارضاء شوند.گویى سعادت را تنها لذت و یا ارضاء امیالنمىداند بلکه سلامتى را براى سعادت ضرورىمىداند
زیرا بدون سلامتى استعدادهاى طبیعىانسان شکوفا نمىشود و به کمال نمىرسد. اینمطلب که برخلاف دید لذتگرایانه و نیز مفهومتعدیل امیال است، بر افلاطون، ارسطو ورواقیون تاثیر داشته است. در مجموع شایدبتوان از این اظهارات چنین برداشت کرد کهسقراط سه مفهوم درباره سعادت در ذهن داشتهاست. 1- لذت 2- تعدیل و ارضاء امیال 3-تحقق کمالات طبیعىانسان. روشناست که ازمیاناین سه مفهوم، تنهامفهوم سوم مىتوانداینادعاى سقراط راکه فضیلتبراى سعادتکافى است،توجیه کند. زیرااگرسعادت به معناىلذت یا به معناى تعدیل و ارضاء و امیال باشددیگرنمىتوانگفت هیچ سطح خاصىاز خیراتمتعارف براى سعادت ضرورى نیست. اما اگرسقراط بتواند نشان دهد که افعال فضیلتىسببتحقق کمالاتطبیعىانسانبعنوانسعادتاوست، مىتواندبراىادعاى خود تاییدى بیاورد.
افلاطون
افلاطون نیز غایت اخلاق را رسیدن به سعادتمىدانست و سعادت را بالاترین خیر براىانسان و بالاترین خیر انسان را بعنوان موجودىعاقل و اخلاقى، تربیت، رشد و پرورش صحیحو شادى و آسایش متناسب با کل زندگىمىانگاشت. او براى انسان شرایط و حالاتى رافرض مىکرد که شایسته انسان است وقرارگرفتن انسان در این حالات و شرایط راسعادت او مىدانست. فضیلت در نزد او ذاتاخوب است، نه آنکه صرفا ابزارى براى رسیدنبه سعادت باشد و از این رو جزئى از سعادتاست ولى او برخلاف سقراط فضیلت را براىسعادت کافى نمىدانست و معتقد بود کهزشتکارى وجود دارد
و حتى انسان با فضیلتنیز مرتکب خطا مىگردد. زیرا فضیلت مشتملبر چیزى بیش از معرفت و شناخت است لذا«وحدت فضیلت» سقراطى را رد مىکرد وعلت انتخاب نادرست و زشتکارى را تنهاخطاى در اعتقاد و معرفت نمىدانستبلکهمعتقد بود که حتى با شناخت و اعتقادىدرست نیز انسان گاهى خطا و انتخابى نادرستمىکند و این بخاطر غلبه و قوت امیال وخواستههاى نفس است.
گرچه افلاطوننمىپذیرد که فضیلتبراى سعادت کافى است،ولى اصل سعادت را مىپذیرد زیرا مىگویدتوجیه عقلانى یک فضیلتباید نشان دهد کهآن فضیلتسبب سعادت است. (4) او در کتاب”جمهورى” چهار فضیلت اصلى را برمىشمارد. 1- حکمت 2- شجاعتیا همت 3-عفتیا خویشتندارى 4- عدالت و معتقداست که با پیروى از فضیلت است که سعادتبدست مىآید و سعادت یعنى تا آنجا که ممکناست انسان شبیه به مثل شود، یعنى عادل ودرستکار گردد و این حکمت است که راهشبیهشدن به خدا را نشان مىدهد.« خدایان بهکسى توجه و محبت دارند که میل و اشتیاق بهعادلشدن و شبیه خداشدن دارد;» (5) .
افلاطون در کتاب فیلیبوس استدلالمىکند که سعادت نمىتوان لذت صرف یا عقلبه تنهایى باشد، زیرا هر یک از این دو، فاقدجنبهاى اساسى از سعادت است و مقدار لذتزندگى شخص بستگى به ارزش حالات وفعالیتهایى دارد که از آن لذت مىبرد و صرفالذتبخش بودن چیزى سبب ارزشمند شدن آنچیز نمىشود. او با تفکیک نفس به دو جنبهعقلانى و غیرعقلانى مىگفت قسمت عقلانىنفس لذت خاص خود را دارد و آنزندگى، زندگى کامل است که همراه با لذتعقلانى که ویژگى ذاتى انسان استباشد
و درغیر این صورت در سطح زندگى حیوانات استو ارزشى ندارد. او معتقد است که تفاوتمتعلقهاى لذت سبب تفاوت ارزش آنهامىشود و عقل براى انتخاب لذات باارزش واجتناب از لذات بىارزش ضرورى است واحکام ارزشى عقل نه تنها درباره نتایج لذتاستبلکه ارزش خود لذت را نیز برآوردمىکند. (7) در نظر او بسیارى از لذات بخاطرنادرست و پوچبودن آنها بىارزشند و زندگىاىکه بدون راهنمایى عقل وقف لذت شده باشدارزشى ندارد و بنابراین به حداکثر رساندن لذتراه معقولى براى رسیدن به بهترین زندگىنیست.
از طرفى نیز مىگوید که: گرچه عقلعالىترین جزء و ویژگى انسان است ولى انسانعقل محض نیست و از اینرو زندگى روحانىمحض که عارى از هر لذت باشد نمىتواندیگانه خیر انسان باشد، لذا زندگى انسان بایدآمیختهاى از لذت عقلانى و لذات جسمانىباشد البته لذاتى که درد و رنجى در پى ندارند وگناهآلود نیستند و برخوردارى از آنها همراه بااعتدال است. «مانند ترکیب آب و عسل، بایداحساس لذتآور و فعالیت عقلى به نسبتدرستى با هم آمیخته شوند تا زندگى خوبانسان را سازند.» (8) پس افلاطون لذتگرایىشدید و ضد لذتگرایى افراطى را رد مىکند.
ارسطو
اخلاق ارسطو به شدت غایتگرایانه است. اومعتقد است که همه افعال انسان در واقع براىرسیدن به غایتى واحد است و این غایتخیرنهایى و بالاترین آن بلکه عین آن است، یعنىسعادت خوب بالذات است و همه انسانهابگونهاى خلق شدهاند که در پى سعادتاند. اومىگوید سعادت به عنوان غایت نهایى دوصفت دارد اولا بنفسه (کامل و تام) است وثانیا لنفسه است و براى چیز دیگرى طلبنمىشود زیرا اگر معقول باشد که هر چیزى رابخاطر رسیدن به سعادت بخواهیم و سعادت رابخاطر خودش باید دلیلى براى این باور داشتهباشیم که در وراى سعادت خوب ذاتى دیگرىوجود ندارد، در غیر این صورت به چه دلیلنباید سعادت بعلاوه این خوب دیگر، غایتنهایى باشد.
ارسطو معیار و آزمایشى براى فهماینکه چه چیزى سعادت است ارائه مىکند. اومىگوید اگر چیزى خوب، مثل الف، سعادتباشد ولى بعدا بفهمیم که مىتوانیم خوبدیگرى مثل ب را به آن اضافه کنیم بگونهاى کهمجموع خوبى الف + ب بزرگتر از الف تنهاشود در این صورت روشن مىشود که الفسعادت نیست. این ملاک کلى در باب سعادتبه خودى خود مستلزم نوع مشخصى از زندگىکه پدید آورنده سعادت است نیست، اما ارسطوتصور مىکند که از طریق توجه به کارکرد ونقش انسان (یعنى کارهایى که براى انسانضرورى و اساسى است) مىتوان به تعریفمعینترى از سعادت رسید. چون انسان ضرورتاموجودى عاقل است، کارکرد اساسى او ایناست که با عقل هدایتشود و بنابراین زندگىمناسب براىانسان، زندگىاى است که با عقلعملىهدایتشودومطابق فضیلتباشد وسببخیرانسان کهتحقق کمالات روح است، گردد.
از نظر او بهرهگیرى خوب و شایسته ازعقل عین سعادت یا دست کم عنصر اصلىسعادت است. (9) او به دو نوع فضیلت قایلبود فضایل عقلانى و فضایل اخلاقى. فضایلعقلانى شامل حکمت، (sophia) و عقل عملى، ( phronesis) است. فضایل اخلاقى شاملعدالت، آزادى، شجاعت ; و امثال آن است ونیاز به هدایت عقل عملى دارد پس سعادتعمل پایدار و مدام بر طبق فضایل اخلاقى وعقلى است و فضیلتحد وسط بین افراط وتفریط. ارسطو شناخت “خوبى” و “بدى” رابراى فضیلت کافى نمىداند و مانند افلاطونقایل است که حکمت و فضیلت در هم تاثیردارند. او نیز مانند افلاطون علتخطاکارى رادر عین آگاهى و شناخت، غلبه امیال مىداند.
ارسطو لذت را غایت نهایى و سعادتنمىدانستبلکه لذت را لازمه سعادتمىدانست و تذکر مىداد که نباید لازمه شىء رابا خود شىء برابر و یکى دانست. او نیز مانندافلاطون مىگوید ارزش لذت بستگى دارد بهارزش عملى که لذت از آن پدید مىآید و ایننظر را رد مىکند که تمام لذات سبب احساسىواحد مىشوند و معتقد است هر لذتىاحساسى خاص بوجود مىآورد. و برخى لذاتشرند یا سبب شر مىشوند و نیز زندگى صرفالذتگرایانهاى که عقل نقش اساسى در آننداشته باشد براى موجود عاقل مناسب نیست.
زنون
زنون که مکتب رواقى (10) را در حدود 301قبل از میلاد درآتن تاسیس کرد خود را پیروسقراط مىدانست و در موارد بسیارى منجملهاینکه فضیلتبراى سعادت کافى است، واینکه فضیلت عبارت است از نوعى معرفت وتجربه، و خطاکارى و پلیدى بخاطر خطاى درشناخت استبا سقراط همراى بود. رواقیونمتاخر، از افلاطون و ارسطو پیروى مىکردند.آنها معتقد بودند که غایت زندگى انسان سعادتاست و سعادت را فضیلت مىدانستند، امافضیلت را آنگونه که افلاطون و ارسطو معنامىکردند،
معنا نمىکردند بلکه سعادت رازندگى طبیعى یا زندگى بر طبق طبیعتمىدانستند، یعنى انسان بگونهاى عمل کند کهبا قانون طبیعت مطابق باشد، اراده انسانى بااراده الهى که در قوانین طبیعى متجلى استموافق باشد. رواقیون معتقد بودند که طبیعتذاتى انسان بخشى از قوانین طبیعت است لذااگر انسان رفتار خود را با طبیعت ذاتى خویش،یعنى عقل، منطبق سازد گویى با جهان طبیعتمنطبق ساختهاست. (11) )بنابراین غایت اخلاقىاز نظر آنها اساسا عبارت است از پیروى از نظممعین و مقرر الهى عالم و فضیلت تنها خیر بهمعنى کامل کلمه است که هم فىنفسه است وهم لنفسه، «فضیلتیک حالت روحى موافقعقل است که فى نفسه و لنفسه است نه بهعلت امیدى یا ترسى یا محرکى خارجى».
رواقیون چون فضیلت را عبارت از انطباقبا طبیعت مىدانستند امور را از لحاظ اخلاقىسه قسم کرده بودند چیزى را که موافق طبیعتبود، با ارزش، و چیزى را که مخالف طبیعتبود بىارزش و برخى چیزها را که نه موافقطبیعت و نه مخالف آن بود خنثى مىدانستند.فضایل اصلى در نزد ایشان عبارت بود ازبصیرت اخلاقى، شجاعت، خویشتن دارىیا عفت، و عدالت و معتقد بودند که چوناین فضایل با هم متحدند اگر یکى از اینفضایل در شخصى باشد بقیه فضایل نیز در اووجود دارد و اگر یکى از آنها وجود نداشتهباشد فضایل دیگر هم وجود ندارد. آنهامعتقد بودند که چون لذت اثر عمل، یا همراهعمل است لذا هرگز نمىتواند غایت فعلباشد.
اپیکور
کورنائیان که افراطىترین طرفدارانلذتگرایى در فلسفه یوناناند، لذت را غایتنهایى زندگى مىدانستند. اپیکور نیز در ایننظر با آنها موافق بود و مىگفت هر موجودىدر پى لذت است و سعادت در لذت نهفتهاست. نخستین خیر که ذاتى انسان و همزاداوست و با توجه به آن هر انتخاب و اجتنابىصورت مىگیرد لذت است. لذت مبدا ومنتهاى زندگى سعادتمندانه، و ملاک و مقیاسداورى است. باید توجه داشت که مراد اپیکوراز لذت، لذت زودگذر و احساسات فردىنیستبلکه لذتى است که در تمام طول زندگىدوام دارد.
در نظر او لذت بیشتر عبارت است ازفقدان رنج و درد تا کامیابى و این لذت به طوربرجسته در آرامش نفس وجود دارد. از آنجا کهدر اخلاق اپیکورى واقعا ملاک مبتنى بر ارزشاخلاقى براى تشخیص و تمییز بین لذات وجودندارد اگر او لذتى را رد مىکند و یا لذتى رابرمىگزیند فقط بخاطر مقدار و دوام آن یا رنج ودرد بعدى است.
او مىگوید هر لذتى خیر استنه به این معنى که هر لذتى ارزش دارد، و هردردى شر است ولى نه به این معنا که باید از هردردى پرهیز کرد. زیرا ممکن استخیرى منجربه شرى بزرگتر شود یا شرى موجب خیرىبزرگتر گردد، پس باید به نتیجه عمل توجه کرد.اپیکور تندرستى، بصیرت عقلانى و دوستى رابراى رسیدن به آرامش نفس لازم مىشمرد وبرخلاف کورنیان رنج روانى را از رنجبدنى بدترمىدانست. (13)
متفکران اسلامى
کندى: نظرات کندى شبیه به نظراتافلاطون و ارسطو است. او که نفس و روحانسان را جاوید مىداند معتقد است که سعادتکامل انسان پس از مفارقت روح از تن و مادهحاصل مىشود و مادام که روح با بدن رتبطاستبه سعادت کامل نمىرسد.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
دانلود مقاله Study of CO2 Injection for EOR (Enhanced Oil Recov
دانلود مقاله تاثیر خشکسالی در افزایش و کاهش افات و بیماریهای گی
دانلود مقاله RESTORATION OF AN OTTOMAN BATH IN GREECE pdf
دانلود مقاله شبیه سازی سه بعدی و بهبود رسانایی خروجی در ترانزیس
دانلود مقاله طرح کتابخانة الکترونیک سلامت pdf
دانلود مقاله تاثیر پلیمر کاتیونی در تشکیل گرانول هوازی در راکتو
[عناوین آرشیوشده]